برای مشاهده ویدئو روی عکس کلیک بفرمایید. 

یادمه بچه که بودم بابام همیشه یه جعبه میذاشت کنار میوه های مختلف میذاشت داخلشخدا بیامرزتش اسمشو گذاشته بود جعبه مهربانی
شب که میشد در مغازه رو میبست و جعبه رو میذاشت بیرون از مغازه.تو محله ما ادم کم بضاعت زیاد بود میگفت تا فردا صبحشم جعبه خالی شده بود.
دیگه این شد یه رسم حالا بعد چندین سال منو برادرامم همون رسمو ادامه میدیدم.

منبع : سایت فرهنگی راسخون

داستان یک وقف "رفیقم علی"

داستان یک وقف "شادی دل یه مسافر"

داستان یک وقف "آرزوی بزرگ"

داستان یک وقف "کارگاه کوچیک ما"

داستان یک وقف "جعبه مهربانی"

داستان یک وقف " آموزش رایگان"

داستان یک وقف "من کلاس پنجمم..."

میذاشت ,یه ,رو ,مغازه ,زیاد ,بضاعت ,خالی شده ,جعبه خالی ,صبحشم جعبه ,فردا صبحشم ,شده بود

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

موسسه حقوقی انوار اشکهاولبخندها خرید اینترنتی چای ودمنوش صادراتی ایران نيازمنديها - آگهي رايگان حرفهای مگو ... soncell tamirat999 سریال و فیلم, داستان, معرفی, عکس بازیگران